دردناکترین حس مادرانه
امروز مامان جونی تصمیم گرفتم دیگه شما شیر نخوریالبته یه تصمیم یه دفعه ای نبود یه مدتی بود بهش فکر میکردماما دیگه امروز عملیش کردم یعنی 24.1.93 اما اصلا کار راحتی نبود مهمتر از همه کلی مامان ناراحتت شده بودکلا امروز بیقرار بودی دل مامانم کلی به درد اوردی .هی میرفتی و می امدی میگفتی ممه نیست بعد دوباره یادت میافتاد میامدی.تمام مدت سعی میکردم بغلت کنم بوست کنمسرتو گرم کنم اما فایده نداشت تقریبا از ساعت 3 تا 5.5 بهانه گرفتیتا خوابت برد زودم از خواب بیدار شدیمامانم کلی بهت خوراکی داد وبعد به خاطر اینکه سرت گرم شه رفتیم دوتایی پارک.اما الان که باز موقع خواب کلی بهانه گرفتی مامان باز قلبش شکست انقدر که دیگه نتونست دوم بیاره و کلی واست گریه کرد الانم فقط از خدا میخوام صبر بهت بده و استقامت البته اینم بگم واسه از شیر گرفتنت هم کلی دلیل دارم مثل یبوستت.بی اشتهایت.وزن نگرفتنت و با نظر دکترت بود .مامانم کلی واست سوره بروج.حمد کافرون .ناس .فلق.ایت کرسی خونده تا خدا بهت و به مامانت تحمل بده عشق قشنگ من و همینطور صدقه هم کنار گذاشته.به امید روزهای خوب و استقلال طلبانه دیگت