حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

فسقلی

شیرین زبونیات

مامان : بسم الله  حلما:لحمان لحیم مامان :قل هو حلما:والله صمد حلما : لم للد و لم اولد و لم یکن له کفوا احد ............................................................... مامان: حلما حال میده نه  حلما: خب خیلی باسلیقس (موندم این کلمه چه ربطی داشت فقط شنیدی نفس مامان ) مامان: یعنی چی؟ حلما:یعنی لذت میده  ................................................................ مامان: دختر سرتق نکن این کارو حلما: مامان تِق تِق چیه ؟ ................................................................ ...
16 اسفند 1393

بدون عنوان

نفسی مامان تولد دو سالگیتم به خوبی برگزار شد و مامان از دیدن بزرگ شدن شما کلی لذت می بره...   اینم از تم تولدت (تم کیتی) که خاله فریبا زحمتش کشید و کلی خسته شد... مراسم کیک خوری که یه جای سالم واسه کیک نذاشتید .... ...
18 شهريور 1393

بیست و سه ماهگیت مبارک

نفسم می گیرد در هوایی که نفسهای تو نیست         خانوم مامان تو این مدتی که مامان نیست و ازت کلی دور شده ببیشتر اذیت می شی جوری که هر وقت مامان می بینی کلی بهانه می گیری یا شبا اصلا از بغل مامان تکون نمی خوری بعد از اداره هم وقتی میام خونه همش بغلمی بخوام اشپزی کنم روی کابینت کنارم نشستی یا بغلمی خلاصه کلی مامان ناراحته از اینکه ازت دوره بازی شوتینگ توپ از حرف زدنت بگم که کلا همه چی میگی و معنی همه حرفارو میفهمی و استفاده هم می کنی... بابا امشب می گفت به شما دور سرت بگردم شما گفتی الهیییییی دیکشنری شما: افعال جدید: مامان حلما لب تاب شکست نشین روش .....................حلم...
8 تير 1393

بیست و دو ماهگیت مبارک

اگر تو نبودی جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد. اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند. اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت. اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد.   عشق مامان هر روز خانومتر میشی عزیزم از حرف زدنت بگم که مامان واست غش میره وقتی حرف میزنی عزیزم همه کلمات میگی و معنی همه...
8 خرداد 1393

بیست ویک ماهگیت مبارک

همه ی من ! ز تو جان می گیرم گر نباری به تنِ تب زده ام می میرم .. عشق دلم هر روز که میگذره بزرگتر و خانومتر میشی مامانم کلی لذت می بره کلی شیطون تر شدی  همش داری از سر و کول مامان میری بالا.حرف زدنت هم که دیگه نگو اینقدر خوشگل حرف میزنی مامان واست ضعف میزنه: اقاجون:اگاجی،شیر:ایش،منیژه:مجیجه،نیست:نیشتش،شد:سد،ببینم:بیبینم،بریز:بیلیز،از اینا:اینا،باشه:باسه،بستنی:بَسَسی،اینجا:ایجا،اونجا:اوجا،خوردیم:گوردیم،خوشگل:گوچله،بیاریم:بیالیم،هندونه:هِدونه،بردارم:بَدالم..همه چی میگی و همه چی می فهمی اگه مامان با بابا باهم حرف بزنن در مورد شما خوب میفهمی و سریع نظر میدی مثلا امشب به بابا گفتم بریم دکتر ازمایش حلما رو نشون بدیم ...
6 خرداد 1393

در نبود مامان

نفس مامان بعد از مدتها که توی خونه بودم و فقط باهم بودیم کارم توی شهرداری (شهرسازی)اوکی شد امروز 3/3/93 اولین روزی بود که مامان شما رو تنها گداشت البته ناگفته نمونه که به لطف همکاری بابا و خانواده بابا بود که تونستم برم اخه عزیز شما رو نگه می داره تا نری مهد (دستشون درد نکنه) امروز سعی کردم زودتر بیام نکنه شما نمونی و یهانه بگیری وقتی اومدم خونه عزیز کلی بهانه گیری می کردی و اصلا اروم و قرار نداشتی همش بهانه میکردی که می خوایی بیایی بغلم و می گفتی بریم هر چی مامان می پرسید جواب نمی دادی و فقط داد میزدی تا عصر همین جوری بودی تا یه ذره خوابیدی و بلند شدی خوب شده بودی اما شب ساعت 3/20 شروع کردی به جیغ زدن که نرو نرو مامانم کلی ناراحت شد. عز...
5 خرداد 1393

دردناکترین حس مادرانه

امروز مامان جونی تصمیم گرفتم دیگه شما شیر نخوری البته یه تصمیم یه دفعه ای نبود یه مدتی بود بهش فکر میکردم اما دیگه امروز عملیش کردم یعنی 24.1.93 اما اصلا کار راحتی نبود مهمتر از همه کلی مامان ناراحتت شده بود کلا امروز بیقرار بودی دل مامانم کلی به درد اوردی .هی میرفتی و می امدی میگفتی ممه نیست بعد دوباره یادت میافتاد  میامدی.تمام مدت سعی میکردم بغلت کنم بوست کنم سرتو گرم کنم اما فایده نداشت تقریبا از ساعت 3 تا 5.5 بهانه گرفتی تا خوابت برد زودم از خواب بیدار شدی مامانم کلی بهت خوراکی داد وبعد به خاطر اینکه سرت گرم شه رفتیم دوتایی پارک .اما الان که باز موقع خواب کلی بهانه گرفتی  مامان باز قلبش شکست انقدر که دیگه نتونست دوم بیاره و کلی...
25 ارديبهشت 1393

اولین دورهمی

امروز 93/2/7 خونه خاله سورا با همه نی نی های قشنگ دعوت بودیم از راست:مبین،حلما،آوا،متین،سلما،دانیال متین.سلما.دانیال.حلما.اوا.مبین اوا.دانیال.سلما.متین.مبین غزل.حلما.مبین سلما.حلما.اوا.دانیال غزل.سورمه.سلما.مبین.اوا مبین جون در حال غذا دادن به سرمه جون سارینا و سلما اینم سرمه خانوم صاحبخونه اینم گیس و گیس کشی حلما با سلما سر صندلی   ...
25 ارديبهشت 1393

نوزده و بیست ماهگیت مبارک

تو این ماهها خیلی مامان فرصت نمی کنه وبلاگت اپدیت کنه هم شما بزرگتر شدی هم اینکه مامان درگیر اسباب کشی هستش این از اتاق جدیدت وقتی مامان پارک میبرت خودت دیگه از سرسره بالا میری و پایین میایی اما مامان کلی نگرانته کلا از لحاظ حرف زدن همه چی میگی دیگه حتی همه فعلا رو می شناسی و به کار می بری عاشق دفتر و کتابی تا ببینی ول کن نیستی (البته بهترین روش مامان واسه نشوندن شما هم هست) خونه مامان جون که میری همش روی دسته مبلی یا روی میز در حال ناخن گرفتن ...
25 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقلی می باشد