در نبود مامان
نفس مامان بعد از مدتها که توی خونه بودم و فقط باهم بودیم کارم توی شهرداری (شهرسازی)اوکی شدامروز 3/3/93 اولین روزی بود که مامان شما رو تنها گداشتالبته ناگفته نمونه که به لطف همکاری بابا و خانواده بابا بود که تونستم برم اخه عزیز شما رو نگه می داره تا نری مهد (دستشون درد نکنه)امروز سعی کردم زودتر بیام نکنه شما نمونی و یهانه بگیری وقتی اومدم خونه عزیز کلی بهانه گیری می کردی و اصلا اروم و قرار نداشتی همش بهانه میکردی که می خوایی بیایی بغلم و می گفتی بریم هر چی مامان می پرسید جواب نمی دادی و فقط داد میزدی تا عصر همین جوری بودی تا یه ذره خوابیدی و بلند شدی خوب شده بودی اما شب ساعت 3/20 شروع کردی به جیغ زدن که نرو نرو مامانم کلی ناراحت شد.
عزیز مامان امروز هم نگرانی کاری واسه مامان بود هم شما میدونم تا نبینم که شما عادت کردید اروم نمی شم امیدوارم در اینده نه چندان دور همه چیز اوکی بشه قربونت برم.